فضای نا آرام و لغزنده ی روز بامن غریبه است و من
تنها می مانم چشمان پراز پرسش بی پاسخ روز بامن غریبه
است و من تنها می مانم کاسه لبریز از رقابت روز نبرد دستی
با دست دیگر برای سکه ی بیشتر یا کمتر با من غریبه است
به عشق شب لحظه های بی حوصلگی را انداره می گیرم تا شب
چادر زیبای سکوت را بر سر دشت بکشاند و عادت مهربان
آرامش را به خانه ام بیاورد .
بیشتر ازآنچه که تصور کنی خیانت دیده ام و بیشتر
از آنچه باور کنی قلبم را شکسته اند اما تو نه
خیانت کردی و نه قلبم را شکستی تو جگرم را
آتش زدی زبانم می گوید به امید روزی که روزگارت
سیاه تر از پر کلاغ تیره تر از غروب و غمگین تر از
غم جدایی باشد اما دلم می گوید به امید روزی که
آشیانت بالاتر از آشیان عقاب چشم انداز نگاهت زیبا تر
از بهشت برلبانت لبخند وقلبت سرشار از امید و آرزو